محله مهد قولک
سال 86 هم با همه بدی ها ، زشتی ها و خوبی ها گذشت...
یادم میاد اون موقع که مدرسه میرفتیم ، عشقمون تعطیلات نوروز بود و همیشه منتظر تعطیل شدن مدارس تا 20 فروردین بودیم!...
البته اگه تعطیلش هم نمیکردن ، ما خودمون این کار رو میکردیم!
همش اینور اونور میرفتیم ، عیدی های توپ میگرفتیم... بیشترین عیدی هام رو توی اصفهان میگرفتم... البته تعجب نکنید... از اصفهانی ها نمیگرفتم... از آبادانی ها توی اصفهان...
نزدیک 13 فروردین که میشدیم ، انگار تسونامی اومده و یه غم بزرگی روی دلمون مینشست... دیگه باید یواش یواش ، بازی رو کنار میذاشتیم و میرفتیم پیک نوروزی رو توی یه روز حل میکردیم!...
یادش بخیر... عجب روزگاری داشتیم....
ولی الان چی؟ باید به زور توی خونه نگهمون دارن... از یکم فروردین روز شماری میکنیم تا این تعطیلات لعنتی تموم بشه و بریم سر کارمون... کجاست اون صفای خانواده ها؟؟؟ کی دیگه حوصله عید دیدنی داره؟؟؟ پدر بزرگ و مادر بزرگ ها کجا هستن؟؟؟ همین چندتا عید دیدنی ها هم ، بدجوری حال آدم رو میگیره... همگی رنگ بیرنگی گرفتن... دیگه کو پسر خاله و پسر عمه و پسر دایی تا بریم خونشون ، آتیش بسوزونیم!!! همگی برای خودشون کسی شدن... بچه تر ها هم ، هم بازیشون شده کامپیوتر...
توجه کردین الان مدت هاست صدای بچه ها از کوچه نمیاد؟؟؟ اون موقع ها به محله ما میگفتن محله مهد قولک ها!!! عصر که میشد 20 – 30 تا بچه ، از کوچیک تا بزرگ میرختن تو کوچه... پسرا فوتبال ، دخترا هم خاله بازی... هر روز پیرتر های محله ، میومدن خونه یکی از ماها ، به بابامون شکایت میکردن... چرا اینقدر بچه هاتون سر و صدا میکنن؟؟؟
الان من نمیدونم همسایه (!!!) روبرویی و بغلی ، اصلا زن دارن که بچه داشته باشن؟؟؟!!!
کوچه ، خلوت... دلم تنگ شده برای اون همه سر و صدا...
عاقبت پیشرفت و تکنولوژی و زندگی ماشینی همینه دیگه...
حالا مردونه ، این زندگی رو بیشتر دوست دارین یا زندگی 10 – 15 سال قبل رو؟؟؟
کلمات کلیدی :